اگر نبودی، بزرگ نمی شدیم
ورود به دوره ای جدید و حال و هوای تازه، برای همه جذاب بود و حسی شیرین در وجود همه هم کلاسی ها، تداعی عبور از دوران کودکی و ورود به نوجوانی و جست و جوی جایگاه اجتماعی می کرد؛ حسی که ناخواسته از کودکان دبستانی دیروز، نوجوانان دوره راهنمایی ساخته بود و احساس دلپذیر گفتن «آقا دبیر!» به جای «آقا معلم!» را تو بهتر از هرکسی از آهنگ کلام نپخته و سؤالات بی در و پیکر ما می فهمیدی و چه نیکو این حس را پرورش می دادی!
یادم نمی رود، وقتی می گفتی «شما دیگه دانش آموز ابتدایی نیستید» می خواستم از خوشحالی فریاد بزنم و تو خوب می دانستی که در چه زمان این حس را در درون ما به جوشش در آوری و اگر نبود آن تحریک ها و تمجیدها، شاید هیچ گاه ما جوجه های محبوس در پوسته های دوران کودکی، جرئت سربر آوردن و رهایی از آن تنگنا را نمی یافتیم!
خدا می داند سخنان روز اول دیدارمان را نه من و نه همه بچه ها، هیچ گاه از یاد نخواهیم برد که با نگاهی سراسر مهر و عاطفه گفتی: «بچه ها این را بدانید که پیش من، تک تک شما با پسر نوجوان خودم هیچ فرقی ندارید» و من هنوز بوی صداقت این کلام را از پس سال ها، احساس می کنم... .
.: Weblog Themes By Pichak :.